گرفتار نحسی شدم هرچی آب میجویم، تشنگی بیشتری نصیبم میشه. تکلیف کار مشخص شد، دیگه نمیرم چندجامصاحبه رفتم مشخص نشده هنوز همچنان قرض و کلاسها به راهه و مهمتر از همه با رحیم برای کار کتاب دعوا کردم و تمام. بدهی هام دارند جونمو بالا می آورند امشب بعد از شبی که با اشکان جلوی مترو میدون ولیعصر تموم کردیم و روزهایی که دق مرگ گرفته بودم برای سینا، بدترین شب زندگیم بود. خسته تنها زخمی بیکس. از انقلاب تا فلسطین تا کوچه طوس تا هتل اسپیناس گریه کردم به اینکه
از رنجی خستهام که از آن من نیست. له تر وخسته تراز اونم که بیام بنویسم ماحصل دوماه کارآموزی هیچ هیچ هیچ خدایا تاکی؟؟؟؟ تنهاتر وخسته تر بی پولتر از اونم که بیام بگم این دوماه چه برمن گذشت از بی پولیا از بی کسی ها از غربت از گرسنگیهام از تنهایی هام از بی دوست و عشقهام بگم؟ خدایا خودت خسته نشدی؟؟؟؟؟ خدایا دیگه چکار باید بکنم؟ من سنگم سنگ ستگم غم زمانه خورم یا فراق یار کشم حتی نمیتونم گریه کنم این استقلال تا کی ادامه خواهد داشت.
درباره این سایت